سلام، بعضی از دوستان از من خواسته اند این شعر را چون خیلی ها احتمالا نخوانده اند ـ اگرچه به قول این روزها به روز نیست ـ در این جا بگذارم. گیریم برای آنهایی که خواندند تکراری باشد و شاید هم خسته کننده، ولی من که نظرشان را نشنیدم.
شعر زیرزمین
به: رضا براهنی
به: منوچهر آتشی
و همکلاسی ها
من سالوادُر دالی قبول، تو از کجای تنت آفتاب می زند بیرون؟
اگر بگویم عشق از کنار دست تو آغاز شد می گویید منوچهر آتشی گفته است
اگر بگویم حالا دو روز تربت من در راه است می گویید خطش بزن براهنی زده است
ما شعرمان را زیرزمین می گوییم
نور که نباشد چشم ها درشت ترند
لودگی می کند کلمه، کلمه را می بلعند
کلمه به جای عشق می نشیند، عشق را می بلعند
پنج متر، ما شعرمان را پنج متر پایین تر از سطح زمین می گوییم
زیرزمین خال لب سیاه تر است
پشه نیشش را تیز می کند ما گوشمان را
نور که نباشد مارها عاشقانه ترند
لیلای دراز قامت من، مار مفصل
مجنون تو ام به مانند مار کوچکی
نیشم بزن لیلای مفصل، سیاه دراز قامت من
ای که من مجنون مار ـ لیلای گیسوی تو
نیشم بزن، چند کلمه نیشم بزن
(و اما این جا یکی هست که پیوسته لیلا میسازد
با موهایی که ندارد، سیاه و چشم های درشتش)
لیلاساز من ای لیلاساز!
با موهایی که نداری سیاه و چشم های درشتت
از بلندای عشق های زیرزمین
چند کلمه پرتابم کن
لیلا ساز!
اگر که بگویم مرا به سطح زمین نفرست می گویی مگر تو عاشق ماری؟
به روی زمین می آیم من که مدیون آفتاب خدا هستم
لودگی نکن! آفتاب وزوز کننده ی پشه ای
من سالوادر دالی قبول، و از کجای تنت آفتاب می زند ...
اسفند 73