۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

به علت بدسابقه شدن، بهتر است هیچ حرف اضافه ی دیگری نزنم. فعلا که این جوری است. فقط بگویم این روزها کارم شده خداحافظی با بهترین دوستانم که رو به ساحل های دیگر ما را ترک می کنند: پر از امید و بیم. به قول زنده یاد اخوان:

آن که در خونش طلا بود و شرف

شانه ای بالا تکاند و جام زد

چتر پولادین ناپیدا به دست

رو به ساحل های دیگر گام زد


در شگفت از این غبار بی سوار

خشمگین ما بی شرف ها مانده ایم

آبها از آسیا افتاده لیک

باز ما با موج و دریا مانده ایم.

نمی دانم چرا هربار که این اتفاق می افتد به شدت احساس خلا می کنم و یکمرتبه ته دلم خالی می شود. این آخریش دیگه بغضم رو ترکوند:




                                                                 برای دوستانم که یکی یکی
                                                                           مهاجر می شوند.

                 رفته گان

تو هم می روی از این جا به زیر آسمانِ دیگری از همین رنگ

لب هایت را می بری

و شکل موها و دور شانه ها را دیگر

لذت دستکاری از من دریغ می کنی

پشت این پنجره،

من و این کبوترانِ بی توجه

مانده ایم و بی توجهی می کنیم

می روی و دستانت را می بری

چشم ها را، قدم ها و فنجانت را می بری

می مانم همچنان با غیرت!

سرم را به سُستی ام گرم می کنم

فقط گاه گاهی به تصورم که می آیی

رنگ صورت زردم را

                    دستکاری می کنی

و هم زمان با فشارهای عصبی

بر حفظ آرامش دست هایم پافشاری می کنی


سر و وضعم مدتی دوباره به هم ریخته

به رغم علاقه ات به خاک بازی

لباس ها و شست و شوی مرا قبول نداشتی

از همان زمان کودکی،

من به نظارت تو احتیاج دارم

می روی و نگاه هایت را می بری

جای پا و قدم هایت را می بری

بی تابِ همان سواحلِ شنی

                  نشستم و پایداری می کنم

خاک بازی می کنم


ای وطن که از ساکنانت خالی شدی

من به حمایت تو احتیاج دارم

آب و تابم از دستم رفت

رفته گانم را برگردان !


                                              تیر 89

۳۸ نظر:

روجا لطفی گفت...

دلم گرفت شمس عزیز، همه دوستام رفتن خودمم موندم بین زمینو هوا که چه کنم به کجا چنگ بزنم به قول جنوبیا دستت طلا پایدار باشی

ناشناس گفت...

خیلی زیبا بود

سعید آرمات گفت...

سلام شمس عزیز گاهی اوقات سر می زنم و کارهایت را می خوانم در این شلوغی بازار تنها چیزی که امید را از من نگرفته است لذت متن است
پایدار باشی

سپهر گفت...

اندوه تان از جنس زیبایی ست.

سلام
به جنگ زده دعوتید در سرزمین سونات ها
با مهر

مه . ی گفت...

سلام آقای آقاجانی. خیلی زیبا بود

سپهر گفت...

سلام
مخاطب اجباری نیز به پیوند های سرزمین سونات ها افزوده شد.
با مهر

طیبه شنبه زاده گفت...

سلام آقای آقاجانی
در کل من شعر شما را دوست دارم.سادگی شما در برخورد با کلماتی که بار معنایی زیادی را بر دوش می کشندبرای من جذاب است.مثلا"می روی وفنجانت را می بری" نگاه دقیق و جزئ نگری که حسرت و اندوه به دنبال دارد.
اماسادگی بیش ازحدشعرو نبود کارکردهای زبانی گاهی حس مونوتون بودن وخستگی را ایجاد می کردکه تعمدی می نمود.
در هر حال جناب آقاجانی بسیار خوشحال می شوم به من سری بزنین تا از نگاه و اندیشه تان استفاده کنم
ممنون

علی اسداللهی گفت...

سلام رفیق.


من بعد از مدتی کم کاری و البته حواس پرتی دستی به سر و روی وبلاگم کشیدم.
سری بزن!


فکر کنم ضرر نمی کنی!














اسداللهی.

داريوش احمدي گفت...

لبخند مرگ بر

اشکهای گل آلود یک الهه

مریمی که معصومیت خویش به خدا نیز نداد...

--------------------------------

با احترام دعوتید به خوانش

اندوهیاد یک شاعر

و چند شعر...

داريوش احمدي گفت...

لبخند مرگ بر

اشکهای گل آلود یک الهه

مریمی که معصومیت خویش به خدا نیز نداد...

--------------------------------

با احترام دعوتید به خوانش

اندوهیاد یک شاعر

و چند شعر...

امی نامیری گفت...

سلام شمس آقاجانی.حسب حال ماست این شعر این روزها. خواندم و منتظر می مانم کارهای بیشتر و بهتری اینجاببینم.دوستدارشما

سید مهدی موسوی گفت...

مرسی
چقدر زبان حال ما بود
ما هم دوستانمان
دانه دانه در حال رفتنند
مرسی از لطف و خبر...

سمیه حسینی زاده گفت...

می روی و دستانت را می بری
چشم ها را، قدم ها و فنجانت را می بری
سلام بزرگوار گرامی
این تکه از شعرتان را دوست داشتماین نگاه ریز بین شاعرانه و مجازهای جزء به کل زیبا بود.
اما در بقیه شعر همه چیز زیادی واضح است و کلمه ها بیشتر از آنکه باید، خودشان هستند.
حتی بازی زبانی هم زود فاش می شود و نیاری به جستجو و عمیق شدن ندارد:
"و هم زمان با فشارهای عصبی
بر حفظ آرامش دست هایم پافشاری می کنی"

شعر قبلی را دوست تر داشتم.
با درود

داریوش احمدی گفت...

درود بر جناب شمس عزیزم
این تنهایی حس اینروزهای همه ی ماست
سپاسگذارم که با دوستان خود به اشتراکش گذاشتید
بدرود و
شاعر زی...

مسعود ضرغامیان گفت...

سلام بر شمس عزیز. به دکل بیا .دعوتی

رسول پیره گفت...

با " آقای شمس لنگرودی" به روزم.

نه سبیل هایش شبیه نیچه بود
نه ریش هایش شبیه میرزا کوچک خان
ونه نمره چشمهایش با عینک هدایت جور بود
با اینهمه مرد بود



دوست دارم بیایی و بخوانی
پیره

علی حسن زاده گفت...

سلام برای شمس آقاجانی عزیز

رفیق، لینک گفت و گوی من با محمد آزرم که در سایت جن و پری منتشر شده و در آن از کتاب شما نیز یاد کرده بودم در این جا درج می کنم تا لطف کنید و این مصاحبه را بخوانید.

http://www.jenopari.com/article.aspx?id=1382

با مهر و احترام: علی حسن زاده

خداحافظ

فاطمه اختصاری گفت...

تمام روز به من زل نزن پرنده ي کر!
بعد سه ماه آمده ام
بغض هايم را فرو خواهم خورد و چيزي نخواهم گفت
جواب هيچ نامردي و دروغي را نخواهم داد
...
فقط با دو شعر جديد از کتاب آينده ام به روزم
فقط به ياد همشهري عزيزم ساناز بهشتي
فقط با چند لينک و خبر
آرام تر و کوتاه تر از هميشه «فاطمه اختصاري» آمده است
تا بگويد:
شبيه اسلحه ي پُر، پُرم! خطرناکم!
مي فهمي؟
اگرچه تکراري ست ولي مثل هميشه:
کنار پنجره اي زير آب منتظرم...

پوريا سوري گفت...

سلام جناب آقاجاني

اميدوارم خوب باشيد

لينك برخي صفحات را خدمتتان مي فرستم

منتظر تماستان هستم


http://www.farheekhtegan.ir/userfiles/file/1389-05/pdf05-02/page07.pdf

http://www.farheekhtegan.ir/userfiles/file/1389-04/pdf04-12/page07.pdf

http://www.farheekhtegan.ir/userfiles/file/1389-03/pdf03-29/page07.pdf

سردار شمس آوري گفت...

و لينكتان را هم !!!!

شما ؟

سردار شمس آوري گفت...

سلام شمس عزيز ...

شعرت در تعدادي از سطرها شايد به علت ناگزير بودن از "گريز از معنا گريزي" خيلي رو و لو رفته فضاهايش را ساخته بود و تصاويرش را به كار مي كشيد ...

هر جا كه از زبان آن كاركردهاي خاص حسي عاطفي خودت را به رخ مي كشي مخاطبت را تا چند سطر بعد هم تحت تاثير قرار مي دهي ...

حسن تعليل ها گاهي مي لنگيد

و تمام اينها نظر شخصي من است شمس عزيز

مي بخشي كه اينجا وبلاگ است و مجال براي بشتر شدن كم است و فراخ هم اندك

بعدي كه ببينمت حرفهايم را تكثير مي شويم

و مي بوسمت

تا بعدي كه شعر باشيم

اميرنعمتي گفت...

سلام شمس عزيز.
با شعري سزارين به روزم.
فرصتي شد و حوصله اي دست داد بخوان وبه من بگو

محدثه گفت...

رفتن چه کلمه و فعل دلگیریه

لذت دستکاری از من دریغ می کنی
چه زیبا نشسته بود و کامل میکرد قبل و بعدشو

فرهادکریمی گفت...

سلام استاد

پنجمین نقد بر یک دقیقه ی عصر به قلم حبیب شوکتی نیا از دزفول

Fakhry گفت...

خبر را حتما شنیده اید ...."شاعر تمام شده" شعری از سیدمهدی موسوی با صدای شاهین نجفی....شعر و ترانه و مخصوصا "ترجمه انگلیسی" آن رادر تازه سخن ببینید و بشنوید

Unknown گفت...

آره با شما موافقم و انگار چاره ای جز پذیرفتن شرایط حاضر نیست آنها هم که آمده بودند تا برگردند انگار راه برگشتشون بسته شده.
ضمنا من لینک شما رو اضافه کردم و امیدوارم همیشه پویا و پاینده بمانید مثل همیشه

شمس گفت...

سلام مهری خانم عزیز
آدرس لینک را ندادید!

حمید رضا شروه گفت...

برای خوانش دعوتید

احسان مهدیان گفت...

سلام بر شمس عزیز

مدتی است که فقط خاطراتی با مخاطب اجباری داریم و حضورتان را متاسفانه دچار پارازیت شد.
من از دروغ متنفرم از دهانی که دندان هم دارد
که نباید طمع کند و مجبور باشم عقل عاشقی را دراورم

در صورت امکان ما را بخوانید هجوووم

محمد هادي حسيني جهان آبادي گفت...

سلام شمس گرامی!

گرچه در سروده ات سهم ابهام كم بود

اما صراحت اش آزار نداشت.غم ها هم

مايند!
-------

نقاب پوش مسخره ي رقص تعريف

در سنگ باوجود اصول انحصار

يادگار موسمي دستنبوي كدام چرند ماخذ را

در برهنگي گچبري مدارا

از استاد نوكر حيرت

نو آموز بلوغ اعيان شده

تا

---------

به روزم با //تیرگی صداقات خدمت//

خرسد بادی!

سیاوش جلیلیان گفت...

سلام دلنوشته بود پس لاجرم بر دل می نشیند
خواندنی بود اما خوشبختانه خواندیدنی نبود................
پیروز

سیاوش جلیلیان گفت...

سلام
خوشجال خواهم شد اگر کرم کرده سر بزنید

سیاوش جلیلیان گفت...

از اینکه وقت گذاستیو ممنونم...
با احترام لینک شدید..
پیروز.

سارا بهرام زاده گفت...

سلام آقای آقاجانی. سرزمین سونات ها به روز هست و به خوانش شعر دعوتید.

آذر کیانی گفت...

سلام عزیز. این شعر اگرچه پر از مرگ لحظه هاست و خیلی خوب اونو شعر کردی اما از شعریت شمس همیشه. خالی ست.ممنون

حسن اربابی گفت...

سلام.
آخرین بارکه شمارودیدم توی جشنواره ی شعردانشحویی سال 79تهران بود.همیشه ازشهرشما تاجایی که سوادم اجازه لذت برده ام وازنقدونظراتتون وهنوزاکتاب شکل های ناتمامی می آموزم.خوشحال می شوم ازحضورونظرتون درپلیوار.

شمس آقاجانی گفت...

سلام
با توجه به نظر دوستان یک سطر از این شعر را حذف کردم. فکر می کنم الان بهتر شد!

احسان برات پور گفت...

شمس عزیز!
سلام!

این ات من آن مخاطب اجباری
از دور دست خوش گذرانی هام
ممنونم از کرشمه ی پیغامت
در نور خیز آینه خوانی هام

خرسند بادی