با این که هر سال تکرار می شود باز هم آن را نو می خوانیم. پس در تکرار هم نوعی نو شدن هست و ما آن را حس می کنیم. لازم نیست کسی اثباتش کند. این تکرارِ نو شدن که بهترین نوع تازه شدن است مبارک باشد.
خودم را حسابی آماده کرده بودم تا به نکات چالش برانگیزی که پیرامون دو شعر قبلی به خصوص «خواب کبری» مطرح شد بپردازم. بحث راجع به نظرات ارائه شده فضای گسترده ای را به ما هدیه می کرد که من مطمئنم می توانست موضوعاتی بسیار جدی را در خصوص رفتار شعر پیش رویمان بگذارد. اما این موجب حسرت من است که فعلا مجبورم این فرصت را به دلایلی چون این سفر نا به هنگام و گرفتاری های ـ و در مورد من عقب افتادگی های (!) _ آخر سالی از دست دهم. حیف. الان تنها کاری که از من بر می آید این است که شما را به خواندن «در این فرصت کم» دعوت کنم. سال خوبی داشته باشید.
در اين فرصت كم
هر چه مي كنم اين شهر بر نمي گردد
و به تدريج،
لا به لا ها باز مي شود
و از آن جا چيزهاي ديگري باز مي شود
کنار سر درِ دانشگاه،
چندتايي الهام به من داد
كه هر كدام در جاي ديگري باز مي شود
بر اساس او چيزهايي ديدم، تا نُك پايش مي رفت
اساسش آويزان و من ترسيده بودم
ولی بر همین اساس،
همه اش که دست من نيست
با اين كه چشم هاي بدي هم نداشت
آن سال ها به خاطر ضعفي كه در چهره داشتيم
گفت و گوي ما با هم،
عمدتا به سمت زمین بود
دانش از كله ام مي شكافت
(كه البته حالا كفاف زندگي نمي دهد)
خسته نبود جناب مفهوم معنوي
دستمان را كه به چيزي نمي زديم
بين ما عميق بود
(اين ها هم چشم هاي بدي ندارند!
منتها در اين فرصت كم
جوّ آن سال ها را چگونه معنا كنم؟
ما كه آن همه وقت حاشیه مي رفتيم براي هر چيزي
و دردي كه به سر تا پاي مان مي آمد
نه،
امكان ندارد موفق شوم)
اين همه وقت شهر را گشته ام
سنگ هست و مورچه هست
برق هست و تیرچه هست
زیرِ آن تک درختِ پیر هست.
بر همين خيابان يكطرفه،
عشق ها چپكي مي رفتند
تعجبم شيراز پيدا نيست.