۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

                 خواب كبري



نمي‌تواني خيلي هم تدريجي عاشقم شوي

بر عليه پاهاي تو شورش كنم؟

گناه به اين درشتی!



تا اين كه خواب ديدم يك بسته مار كبري سر به سرم مي‌گذارد

من زني را بغل كرده فرار مي‌كردم

تا به آن جا كه خواب‌هايم پر از مار كبري شد

و به تدريج

مار خواب‌هاي كبري شدم



                                            22 تير 74
                                           شهريور 79

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

فکر می کنم  اگر این شعر- و یا به طور کلی همه ی مطالبی که  این حا منتشر می شوند - را در یک فضای انتقادی بنشانیم، دل چسب تر باشد. من که با کمال میل استقبال می کنم. تصورم این است که در این شعر فضای عاشقانه ی متفاوتی را نسبت به کارهای قبلی ام تجربه کرده ام. نظر شما چیست؟


                   عاشقانه

 
چه‌ام كم بود؟

نه واقعاً چه چيزم كم بود؟

كه دستم به آسمان رفت

و گربه‌هاي نارنجي هم نشین من شدند

سمبل كدام است؟

گربه يعني سکوتِ قدم زدنت

گربه یعنی تمایلت برای شکار

و نارنجي …

چه بگويم كه بينم مي‌لرزد

حالم از اين هم بدتر بود

نارنجي،

گاه گاهی به رنگ من است.

همین است که ترجیح می دهم گاهی را.



ابتكارم از دستم رفت

در ‌گذشتن از نواحي خاص

آن دست‌‌ها از كجا رد شد؟

که حالش از آن هم بدتر بود

ابتكارم از دستم رفت

یک بار که سمت گاه گاهیِ من چرخیدی

مگر نگفتی که شاید دوباره هم

دوباره بگو!

چون كه دوست دارم دوباره را

خودِ خودِ دوباره را

رد ما را تا كجا گرفتند!

ملاحظه یعنی چه؟

ما اگر مواظبت نکنیم

عشق هم یک زمانی رد می‌شود



چرا با من این زاویه را می گیرد

(که یعنی به این سادگی ها نیست)

که یعنی مایل نیستم

وقت زیادی نمانده از نارنجیِ ما

گاه گاهی که شعله اش دوباره می گیرد

دوست دارم دوباره را

شعر اگر به فکر تعلیق است

تا قیامت فرصت دارد

ماه اگر تمام شب آرام

باد اگر شبانه روز به پای درختان می پیچد.

رنگ تو در چند خط عوض شدنی است


 
تعداد گاه گاه ما محدود است

ابروهایت از سطح افق بالا می رفتند

که وارد شدم

پس تمایلت کجا رفته؟

گاه گاهی،

ـ صاف یا مورب ـ

از همان زاويه هم مي‌شود دوباره بیایی.


                                                     25/7/81


۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

از همه ی دوستانی که در این مدت با گذاشتن کامنت با به صورت تلفنی صفحه ی مشترک مان را مورد لطف قرار دادند بسیار متشکرم. کاش دوست عزیزم شهاب مباشری برای من و دوستان دیگر بیش تر توضیح می دادند منظورشان از این که این روزها خانه اش را خراب کردند چه بود! و ...

فعلا با این کار کوتاه از کتاب «مخاطب اجباری» با هم باشیم تا به زودی، با سرعت بیشتر و روال منظم تری به روزآمد کردن وبلاگ  بپردازم.



کنار دریاچه ی مغربی یکریز برعکسم:

مرغابیان خشن       و یک آلمانی سبک

به مرغابیانی که ندارد سد سنندج قسم،

من از مغربی سبک ترم کنار سد سنندج

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

شعر دیگری از من را می توانید اینجا بخوانید:

         نه


قشري بود

نفوذي كردم به اقشار مختلفش

زن بود و سياه و زيبا نبود

گفتم خدايا نه! اگر مي‌ريزد نه

از لا به لاي خسته¬ی من برقي گذشت

                          كه اكنون مي‌ريزد‌

از جهات فراوان تو،

                اگر مي‌ريزد نه



ساعت مرتبا در حال 8 است

كه داري در من نفوذ سختي مي‌كني

[چرا مدتي است گريه نكرده‌ام؟

حسي را كه لاي روزنامه‌ها گم شد]

يعني دوباره ممكن است!؟

مگر نه اين روزها چيزي به چيزي نمي‌رسد؟

و همان‌قدر هم كه مي‌رسد

                       مي‌ريزد

چه كرده‌اي با من؟

از وجدي كه بلافاصله آمدي

ولو شده‌ام در لايه‌هاي مختلفت

و هر تكه از من به تكه‌هاي ديگرم نمي‌رسد

چه كرده‌اي با من؟



دعا مي‌كنم اين بار هم بگذرم

تو سعي كن مرا به هم برساني

البته اگر باز هم مي‌ريزد

                           نه


                                    20/9/79

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

سلام
امیدوارم لبخندساده ی یک دیر آمده را بپذیرید و به سویش لبخند بزنید. با یک شعر شروع می کنم. شاید به این زودی ها تمام نشود.